راهکار طلایی پیشگیری از #اعتیاد_اینترنتی...
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🔆راهکار طلایی پیشگیری
از #اعتیاد_اینترنتی
🌸کانال سبک زندگی در ایتا
@sabkezendegi_ivle
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🔆راهکار طلایی پیشگیری
از #اعتیاد_اینترنتی
🌸کانال سبک زندگی در ایتا
@sabkezendegi_ivle
.
🩹چسب زخم
🔮عالییییه.
حتما نگاه کنید.👌🥺
❤️🩹تاحالا شده چسب زخم کسی باشی
🌸کانال سبک زندگی در ایتا
@sabkezendegi_ivle
🌹شهیدی که مزارش سنگ قبر نمیپذیرد؛
⚡️شهید عبدالصمد(محمود)فخّار
▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۰
▫️تاریخ شهادت: ١٣۶۵/١١/۴
▫️محل تولد: کازرون، فارس
▫️محل شهادت: شلمچه
🔺شهید فخّار وصیت کرده بود که به یاد ائمه بقیع مزار من باید خاکی و بدون نام باشد، بعد از شهادت بر اثر توجه نداشتن به وصیتش بر روی قبرشان سنگ قبر میگذارند؛ فردای آن روز وقتی میآیند گلزار شهدا ناگهان میبینند که سنگ قبر شکسته!
⚡مجددأ سنگ قبر برایش قرار میدهند، روز بعد وقتی به گلزار میآیند دوباره با کمال تعجب میبینند که بازهم سنگ قبر شکسته؛ شب روز دوم شهید به خواب یکی از نزدیکانش آمده و میگوید مگر من وصیت نکردم که قبر من خاکی باشد؟ و از آن روز تا الان قبر این شهید در گلزار شهدای کازرون خاکی است.
🔺ایشان همیشه علاقه خاصی به امام رضا (ع) داشت و در اتفاقی عجیب،پیکر وی اشتباهی همراه شهدای مشهد به شهر مشهد منتقل شده بود و بعد از طواف شهید در حرم امام رضا (ع) از طریق نوشتهای که در لباسش جامانده بود به کازرون منتقل شد.
⚡روی کاغذ نوشته شده بود: صمد فخار عاشق امام رضا (ع) و اهل کازرون فارس هستم. در واقع اشتباهی در کار نبود، بلکه این عشق زایدالوصف شهید فخار پیکر او را به حرم امام رضا رسانده بود.
🔺مادر شهید میگوید: فرزندم عقیده داشت کار؛ بدون ریا، خودنمایی و دور از تشویق دیگران و فقط برای رضای خدا صورت گیرد و حتی وصیت وی هم که گفته بود مزارم خاکی و بدون شناسه باشد، برگرفته از همین روحیه بوده است.
⚡فرمانده شهید فخار در عملیات کربلای ۵ بود که بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شادی ارواح طیبه شهداء صلوات
✅@shohadayeiran57
شهيد رضا نادري 10آبان1346 در شاهرود متولد شد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانهدار بود. تحصيلاتش را تا مقطع ديپلم ادامه داد و بعد از آن بهخاطر کمک به هموطنانش به جبهه عازم شد. او که از 16سالگي در برابر بعثيها از کشورش دفاع ميکرد، سرانجام 5مرداد1367 با مجاهدتهاي فراوان در عمليات مرصاد به شهادت رسيد.
وصيت نامه شهيد رضا نادري
بسم الله الرحمن الرحيم
پروردگارا، نميدانم چه شده است! قلب خود را سياه ميبينم و چشم خود را خشک از اشک. ميخواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آينه معرفت و عشق نسبت به تو نمايم. اما در دل جز هوي و هوس و تاريکي چيز ديگري را مشاهده نميکنم.
خدايا نميدانم چرا از اين مناجات محرومم. وقتي نَفْس خود را به ميز محاکمه ميکشانم از آينده و آخرت خود بيمناک ميشوم.
همه گمان واهي در رابطه با من دارند و تنها اين منم که از خودم خبر دارم و ميدانم که اسيري هستم در بند شيطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور ميشود.
الهي ميخواهم خوب شوم اما حريف خودم نميشوم. خدايا در اين مکان مقدس و به اين لحظات عزيز تو را به چهارده معصوم قسمت ميدهم که به من توفيق دهي و از گناه دور گرداني. و عبادت خالصانه و گريه و زاري به درگاهت در دل شب عنايت فرمايي و مرا از زمره مُخلصان درگاهت قرار دهي.
پس اي معبود من اکنون با حالتي زار از گذشته رو به سويت کرده ام. خدايا لطف و مرحمت تو نهايت ندارد. مانند دريايي است که اگر بخواهي ميتواني با يک موج کل گناه و عصيان خلايق را پاک کني. الهي تو غني هستي از مجازات ما و ما ضعيف در برابر عذابت. پس درگذر از گنا ه ما
با شروع انقلاب در دل خود نوري را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبيت تو را سر داده بود. اين تحول روزها و شبها بر من بيشتر آشکار شد. مرا به سوي تو ميکشيد، در اندرون من حالات روحاني ريشه دوانده بود. تا اينکه به من توفيق دادي که پاي به مکاني بگذارم که همه اش نور و صفا و همه اش عشق بود. و آن خاک گلگون، جبهه نام داشت.کم کم در اين بازارِ عشق و عاشقي واژه شهادت را درک کردم. من ديگر از ژرفاي زندگي پست دنيا و وابستگي هايش بيرون آمده بودم.
رابطه من با تو نزديک و نزديکتر ميشد. تا اينکه مرا سخت عاشق خودکردي. بارها درد عاشقي پوست و گوشت و استخوانم را در هم ميفشرد. من سرمست از اين شور بارها به ديار جبهه پا نهادم. اما نميدانم که پايان اين ظلمات و تاريکي کي خواهد بود.
نميدانم چه زمان خورشيد تابان شهادت تيرگي شب را کنار ميزند و سپيده آن، آسمانِ تارِ دلِ مرا روشن م يسازد.
چه شيرين است آن زماني که وعده ديدار حاصل شود. و من با چهره اي بشاش و بدني خونين و قطعه قطعه شده به ديدارت بيايم.
الهي در آن لحظه دوست دارم که فرصتي به من دهي!
الهي تو رحيمي، تو بخشنده اي، تنها تو مولا و سرپرست مني. دوست دارم در آن لحظه فرصتي يابم تا رو به قبله کنم. سر به سجده گذارم و در حالت طاعت و بندگي، تو را براي چند بار ديگر بخوانم.
سخني با شما برادران و دوستان دارم…
برادران عزيز انتظاري که از شماست از سايرين نيست. انتظاري که شهدا و امام از شما دارند جداي از عام مردم است. چرا که شما همگي در جبهه بوده ايد و مظلوميت اسلام و جنگ را در بعضي از مواقع مشاهده نموده ايد.
ديده ايد که چگونه در بعضي از عملياتها به خاطر کمبود نيرو چه بر سر ما آمده! چطور حاصل دسترنج خون شهدا و رزمندگان در آخر کار به علت نبودن نيروي پشتيباني بي ثمر گشته و چقدر شهيد و مجروح و مفقودالاثر به خاطر همين مسئله در خاک لاله گون جبهه به جاي مانده.
عزيزان من، مشکل براي اين است که ما نبايد زندگيمان را با جنگ تطبيق دهيم! يعني فکر کنيم که هر وقت بيکار هستيم بايد به جبهه برويم، اين طرز تفکر براي کسي که امام دارد و مي خواهد براساس تکليف زندگي کند اشتباه است.
چرا که مقلد امام، از خود قدرت تصرفي در رابطه با امور زندگي ندارد. پس انسان بايد ببيند که جبهه چه وقت به او نياز دارد. يعني جنگ را با زندگي اش تطبيق دهد.
يعني اگر درس بود، اگر مسئله ازدواج بود و اگر هزار کار مهم دنيوي ديگر بود وقتي که به ما گفتند جبهه به شما نياز دارد بايد پشت پا به آنها زد. آيا مسئله اسلام مهمتر است يا درس و ديپلم! به خدا قسم که در روز قيامت حساب امثال ما بسيار سخت خواهد بود.
در پايان: بر روي قبرم اين مطلب نوشته شود:
اي برادر، به کجا ميروي کمي درنگ کن آيا با کمي گريه و يک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئوليتي را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ايم از ياد خواهي برد!
ما نظاره ميکنيم که تو با اين مسئوليت سنگين چه خواهي کرد. و اما مسئوليت ادامه دادن راه ماست و…
پيکر مرا در گلزار شهداي شاهرود در کنار دوستم علي کلباسي دفن کنيد.
⭕️ ۲۶ مرداد سالروز بازگشت اسرای سرافراز
🔹امام خمینی (ره): «اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.»
🔹این شهید بزرگوار از نیروهای اطلاعات عملیات مشهد بود که در عملیات کربلای ۴ اسیر شد. پس از پی بردن به هویتش در همان روزهای اول اسارت، تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفت.
🔹در بازداشتگاه مخفی تکریت ۱۱، بعثی ها او را به قلاب پنکه سقفی آویزان کردند، مدتی بعد در آب جوش انداختند، با یک کابل فشار قوی بالای ۵۰۰ ضربه بر کمرش زدند، با پا شیشه پنجره سرویس بهداشتی را شکستند و بدن نیمه جان و لخت شده اش بر روی آن انداختند و او را غلط دادند و سپس بر زخم هایش نمک پاشیدند و با یک فرچه مخصوص شستن لباس به شدت زخم هایش را خراشیدند و سیم برق را در حالی که دستانش بسته بود به او متصل کردند!
🔹فریادهای او فضای حمام را پرکرده بود و در حالی که از ائمه اطهار (ع) یاری میطلبید، یک بعثی شمر صفت به نام عدنان برای اینکه استغاثههای وی به درگاه خداوند و فریادهای یا زهرایش را خفه کند، یک صابون را در دهن او گذاشت و با پوتین محکم بر روی آن کوبید و صابون در گلویش گیر کرد و با شهادتی مظلومانه به کاروان شهدا پیوست! او کسی نبود جز شهید محمد رضایی از مشهد🌷🌷
🔸راوی: «آزاده سرافراز سید محسن حیدری»