گوشه ی کوچکی از زندگی نامه ی شهید مدافع حرم؛ امین کریمی
زندگینامه #شهید_امین_کریمی 33
*بدون امین چه کنم؟
حدود 6 روز بعد امین را برگرداندند معراج شهدا. این فاصله زمانی هیچچیز را به خاطر ندارم، هیچچیز را… وقتی به معراج رفتیم سعی کردم خودم را محکم نگه دارم. میترسیدم این لحظات را از دست بدهم و نگذراند کنارش بمانم. قبل از رفتن به برادر شوهرم گفته بودم «حسین؛ پیکر را دیدهای؟ مطمئنی که امین بود؟»گفت «آره زنداداش.»
قلبم شکست. گفتم «حالا بدون امین چه کنم؟ ما هزار امید و آرزو با هم داشتیم. قرار بود کارهای زیادی باهم انجام دهیم. با خودم میگفتم حالا باید بدون او چه کنم؟»
*قطره اشک شهید
پیکر را که آوردند دنبال امین میدویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم. مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم. گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دستهایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمیداشت روی سینهات میزدیی و میگفتی شوهرت بمیرد زهرا جان! تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟» خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه میکردم و میگفتم این رسمش نبود بیمعرفت! خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد…
ادامه دارد…
🌐 @Iran_Iran