مسیح کردستان(شهید محمد بروجردی)
فرار از سربازی
«محمد بروجردی» سال ۱۳۵۰ با دخترخالهاش ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظاموظیفه فراخوانده شد. مادرش میگوید: «به او گفتم پسر حالا که احضارت کردهاند، میخواهی چکار کنی؟ گفت: مادر من مسلمانم، مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمیدهم، من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم میفهمی مادر، بیزار!» با این وجود به اجبار به سربازی رفت؛ اما به دلیل اینکه علاقهای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت، اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب، حضرت امام خمینی (ره) از خدمت فرار کرد؛ ولی حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر ساواک شناسایی و دستگیر شد.
مادر «محمد بروجردی» از این دوران گفته است: «خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفتهاند، رفتم اهواز، سازمان امنیت، عکسش دستم بود و گریه میکردم… از آنجا رفتم زندان ساواک سوسنگرد… این پسر آنجا بود، وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کردهاند و کتکش میزنند. همینطور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر صورت بچهام میبارد، ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم».
«محمد بروجردی» را پس از گذراندن شش ماه حبس، بار دیگر روانه سربازی کردند؛ این شش ماه حبس، تأثیر عمیقی بر بینش او برای ادامه راه مبارزه گذاشت. در پادگان با روشنگری، جمع زیادی را با نهضت اسلامی همراه کرد و از این طریق برای انجام کارهای مبارزاتی از ارتشیها کمک گرفت.
پس از خاتمه دوران سربازی، «محمد بروجردی» با تجاربی که از دوران زندان و خدمت در ارتش کسب کرده بود، این بار بهطور حرفهای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار کند. ارتباط او با روحانیت و حلقه یاران نزدیک امام خمینی (ره)، باعث شده بود تا همواره در راه درست مبارزات قدم بردارد.
از حفاظت از امام خمینی (ره) تا سرپرستی زندان اوین
هنگام بازگشت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی فرارسید؛ در این هنگام، گروهی متشکل از نزدیکان امام خمینی (ره) از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید مهدی عراقی در جلسهای برنامه حراست و استقبال از امام را به دو گروه با سابقه که تا پیش از این عملکرد درستی از خود نشان داده بودند، سپردند؛ این مهم به گروه صف و فجر اسلام تحت سرپرستی شهید محمد بروجردی و تحت هدایت شهید مهدی عراقی رسید؛ لذا بروجردی بههمراه دیگر همرزمانش، مسئولیت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد، مسیر بهشت زهرا (س) و مدرسه علوی عهدهدار شد؛ همچنین بلافاصله دست بهکار تشکیل و سازماندهی یگان حفاظت محل سکونت حضرت امام در تهران شد.
پس از آغاز درگیریهای مسلحانه مردم و نیروهای شاه در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، «محمد بروجردی» نیز همدوش دیگر رزمندگان انقلاب اسلامی به صفوف متزلزل قوای آریامهری حملهور شد، او نقش چشمگیری در تصرف پادگان جمشیدیه و نیز آزادسازی مراکز رادیو و تلوزیون از لوث چکمهپوشان «گارد جاویدان» ایفا کرد و با اصابت گلولهای از ناحیه پا مجروح شد.
پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیتهای انقلابی محمد دامنه گستردهتری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به وی محول شد. سلوک اسلامی – انسانی محمد بروجردی در برخورد با زندانیانی چنین منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند.
بهار سال ۱۳۵۸، تحت نظارت شورای انقلاب اسلامی و با کوشش فراوان و خستگیناپذیر «محمد بروجردی» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد. سردار سرلشکر «محسن رضایی» در اینباره گفته است: «محمد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود، او یکی از ۱۲ نفری بود که سپاه را پایهگذاری کردند؛ البته برخی از این افراد، مثل شهید «محمّد منتظری» و… بعدها به شهادت رسیدند».
در آن مقطع، «محمد بروجردی» در شورای مرکزی سپاه آغاز بهکار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولیعصر (عج) را عهدهدار شد، این پادگان اصلیترین مقر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این محل اولین نقطه حرکت مبارزاتی است که برای دفاع کشور و در روزهای نخست سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در صف اول مجاهدت قرار گرفتند.
ناجی کردستان
«محمد بروجردی» با گسترش غائلهآفرینی تجزیهطلبان تحتالحمایه آمریکا و بعث عراق در کردستان، در رأس گروهی از سپاهیان کم ساز و برگ انقلاب اسلامی، ابتدا به کرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت، از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهی عملیات قلع و قمع قوای تا بن دندان مسلح ضدانقلاب در کردستان را بر عهده گرفت. او در سن ۲۵ سالگی در کنار تاکتیک نظامی، بهدنبال تسخیر دلهای مردم و همراه کردن آنها با انقلاب اسلامی بود؛ چراکه عقیده داشت ضدانقلاب از سادگی مردم سوءاستفاده کرده است.
در شرایطی که سنندج و پادگان لشکر ۲۸ ارتش در این شهر به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدانقلاب، از دموکرات و کوموله گرفته تا چریکهای فدایی و پیکار درآمده بود، «محمد بروجردی» و تنی چند از همرزمانش توسط یک هلیکوپتر هوانیروز در پادگان سنندج پیاده شدند. در چنین شرایط وخیمی، «محمد بروجردی» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود برخوردی حسابشده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیرالمومنین (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزمآوران مدافع پادگان را تهییج و به ادامه پایداری و ایثار تحریص میکرد.
امیر سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» درباره آنروزها گفته است: «موقعی که ضدانقلابیون، محل باشگاه افسران لشکر ۲۸ را در سنندج محاصره کردند، بچههای ما در آنجا مدت ۴۰ شبانهروز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند؛ با این حال استقامت میکردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری میزد… او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره در هم شکست. نمونه چنین صحنههایی را در آن زمان زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت به مصاف ضدانقلابیون میرفتند».
مسیح کردستان
«محمد بروجردی» در کنار نبرد قاطع و قهرآمیز با تجزیهطلبان، به راستی عامل به رأفت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف کردستان بود؛ بهطوری که اصولاً دلسوزی وی نسبت به مردم کردستان حد و مرز نداشت، او به آنها از صمیم قلب احترام میگذاشت و مردم کردستان نیز به او علاقمند شده و بردارانه دوستش داشتند، جاذبه محبتآمیز بروجردی آنقدر نیرومند بود که اطفال معصوم، به محض دیدن او به سویش میدویدند، با او بازی میکردند و او شاد و خندان دستنوازش بر سرشان میکشید.
«محمد بروجردی» در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور، با بیانی گرم و گیرا گفته بود: «صف مردم کُرد، از صف ضدانقلاب جداست. این مردم مسلمانند، فطرتاً خواهان حکومت اسلامیاند، وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه «اشداء علی الکفار»، با تجزیهطلبان ملحد خواهند جنگید» از طرفی نیز استقبال مردم مؤمن و محروم کردستان از امر تسلیح و شرکت در مدافعین انقلاب آنقدر چشمگیر بود که موازنه قدرت را در منطقه به زیان گروهکهای تجزیهطلب بر هم زد.