شهید ابراهیم هادی

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

به هیچکس نگفته بود فرمانده لشکر اصفهان است.

11 خرداد 1404 توسط یاری گر شهید ابراهیم هادی
به هیچکس نگفته بود فرمانده لشکر اصفهان است.

🌷شهید #حسین_خرازی🌷

 

دوماه بود خبری از او نداشتیم، مادرش میگفت:پاشو برو ببین این بچه چیشد؟ زندست یا مرده میگفتم:کجا بروم؟ کار و زندگی دارم خانوم؛ جبهه یک وجب دو وجب نیست که از کجا پیدایش کنم؟

 

رفته بودیم نماز جمعه، امام جمعه آخر خطبه ها گفت:حسین خرازی را دعا کنید. مادرش گفت:حسین مارو میگفت؟ گفتم:چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟

 

به هیچکس نگفته بود فرمانده لشکر اصفهان است.

 

 

🌐 @Iran_Iran

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran

 نظر دهید »

دعای مستجاب شهید #محمدرضا_کارور

11 خرداد 1404 توسط یاری گر شهید ابراهیم هادی
دعای مستجاب شهید #محمدرضا_کارور

بچّه‌ها محاصره شده بودند، نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند، همه تشنه و گرسنه بودند، کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد، در همین لحظه، بچّه‌ها کارور را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود، تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد، تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن، مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد؛ نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست، نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید، باران، نم نم شروع به باریدن کرد.

 

🌷شهید #محمدرضا_کارور🌷

 

 

🌐 @Iran_Iran

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran

 نظر دهید »

می گفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟» شهـید مجـیدی هم گفـته بود...

11 خرداد 1404 توسط یاری گر شهید ابراهیم هادی
می گفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»  شهـید مجـیدی هم گفـته بود...

🌷 خواب مصیب، معاونـش را دیـده بـود و حـال غـریبی داشت. بهـش گفتـه بود: «خیـلی دلتنگتون شدم؛ هم دلتنگ تو، هم دلتنـگ بقیه شهـدای واحد.

میگفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»

شهـید مجـیدی هم گفـته بود: «راه کــار اشــک»

 

🌷 ازروزی که خواب دیده بود تا صبـحِ شهادتش روزوشبی نبود که چشمهایش خیس اشـک نباشد. حالا به هر بهانه؛ روضه، نمـاز، نماز شب و یا حتى موقـع توجيـه نيـروهـا، بغـض تـوی گـلویش جمـع می شد و گـریه میکـرد، آنهـم با صـدای بلـند؛ 

بی ریـای بی ریـا ..  

 

📚 دلیـل/ بقلـم حمـید حسـام

🌹 شهـید #علی_چیت_سازیان

 

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم

🌐 @Iran_Iran

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran

 نظر دهید »

هر روز پابوس مادر بود...

06 خرداد 1404 توسط یاری گر شهید ابراهیم هادی
هر روز پابوس مادر بود...
 نظر دهید »

شهید امیر لطفی (۳)

06 خرداد 1404 توسط یاری گر شهید ابراهیم هادی

دوستانش اشک می‌ریختند و برایم تعریف می‌کردند: رفته بودیم حرم حضرت زینب. خلوت بود. یک دل سیر زیارت کردیم. نماز خواندیم و از حرم آمدیم بیرون، اما امیر دل نمی‌کَند. رو به ضریح ایستاده بود. شانه‌هایش می‌لرزید و بلندبلند گریه می‌کرد. وقتی آمد، غرغرمان بلند شد: چي کار می‌کنی امیر؟ ما رو این‌جا کاشتی! برادر من! زیر پای‌مان علف سبز شد. بی‌توجه به تکه‌پرانی‌های ما گفت: بچه‌ها! اگر یه چیز بگم آمین می‌گید؟ من گفتم: معلومه که آره. فکر کردیم می‌خواهد بگوید خدایا شهادت نصیبم کن ولی حدس‌مان غلط بود. گفت: بچه‌ها، من از خانم خواستم ذره‌ای از صبرشون رو به مادرم بدن. همه ما آمین گفتیم.

 

یکی دیگرشان گفت: درگیری لحظه به لحظه شدیدتر می‌شد. دشمن منطقه را زیر آتش گرفته بود. یکی از بچه‌ها تیر خورده بود و افتاده بود بین ما و دشمن. زنده بود ولی سخت می‌شد او را از آن معرکه عقب بکشیم. امیر آرام و قرار نداشت. می‌خواست هرطور شده او را بیاورد عقب. گوشش به حرف‌های ما بدهکار نبود. می‌گفت: محمد دو تا بچه داره. باید بیارمش عقب.

 

با رجز یاحیدر، یاحیدر رفت توی دل آتش و هم رزم‌مان را با خودش آورد عقب، اما تیر قناسه یکی از گوش‌هایش را زخمی کرد. خون شره می‌کرد روی گردنش. امیر بی‌توجه به خونریزی، چفیه‌اش را محکم روی گوشش بست و دوباره برگشت به صحنه درگیری. در هر فرصتی هم که دست می‌داد، می‌آمد پیش محمد. کمی دلداری‌اش می‌داد و دوباره برمی‌گشت. آخر هم یک نارنجک انداختند پشت سرش. نارنجک که منفجر شد، ترکش‌هایش نشست به جان امیر و او را به آرزویش رساند.

 

امیر تا بود، یک پایش حرم امام‌زاده ابوالحسن بود و یک پایش حرم حضرت عبدالعظیم. دعای کمیل‌های حرم حضرت عبدالعظیم را از قلم نمی‌انداخت. مرا می‌گذاشت خانه یکی از بچه‌ها که تنها نمانم. خودش می‌رفت و دم اذان صبح برمی‌گشت. نمازش را می‌خواند و می‌خوابید.

 

شب قبل از تشییع، آخر وقت یک آقای معمم آمد خانه ما. نمی‌شناختمش ولی انگار او امیر را خوب می‌شناخت. گفت: حاج خانم، اگه اجازه بدید می‌خوایم امیر رو توی محوطه امام‌زاده ابوالحسن دفن کنیم. مقدمات آن را هم آماده کردیم. توی آن شرایط، این بهترین خبری بود که به‌ام دادند. از ته دلم خدا رو شکر می‌کردم. توفیق بزرگی برای امیر بود. گفتم: چی بهتر از این؟!

 

صبح اول وقت، چند نفر از دوستان امیر آمدند دیدنم. گفتند: شما رضایت دادید امیر توی محوطه امام‌زاده ابوالحسن دفن بشه؟ گفتم: بله، چطور مگه؟ گفتند: تقریبا هشت ماه پیش با امیر رفته بودیم بهشت زهرا. رفتیم قطعه 26، سر مزار شهدای گمنام. امیر دستش را گذاشت روی سنگ قبر یکی از شهدای گمنام و گفت: بچه‌ها، اگه شهید شدم، منو پیش این شهید گمنام دفن کنین. فیلم و عکس آن روز را هم داریم.

 

با دیدن فیلم‌ قانع شدم. خودشان پیگیری کردند و امیر ما بین شهدای گمنام دفن شد. وقتی امیر را توی قبر می‌گذاشتند، از سرِ دعای امیر صبور شده بودم. اشکم نمی‌آمد. انگار نه انگار پاره تنم را به خاک می‌سپارند. فقط نگاه می‌کردم و می‌گفتم: خدایا! منو شرمنده روی امام حسین نکن.

 

وصیت دیگر امیر این بود که خواسته بود قبرش را حسینیه کنیم. قبر که آماده شد، دیواره‌هایش را با کتیبه‌های مشکی عزای امام حسین پوشاندیم. بعد هم خطبه حسینیه را خواندند. امیر، عاشق امام حسین بود و این عشق را با خودش تا توی قبر برد.

 

امیر، هر سال پیاده‌روی اربعین را می‌رفت. پارسال یک نامه داده بودند تا در ایام اربعین به عنوان خادم حرم حضرت عباس خدمت کند، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که گفت نمی‌روم. انگار پارسال از همه چیز و همه کس دل کند. گفت: امسال دیگه نمی‌رم کربلا. می‌خوام برم سوریه که رفت و دیگر برنگشت. فدایی حضرت زینب شد.

 

حاجی که به رحمت خدا رفت، از همان شب، امیر تلفن همراهش را روی ساعت 10 و 10 دقیقه که زمان فوت پدرش بود تنظیم کرده بود. همه خبر داشتیم چرا موبایل امیر آن ساعت زنگ می‌خورد. ناخودآگاه همه، هرجا که بودیم برای حاجی فاتحه می‌خواندیم. حالا موبایل امیر را روی ساعت سه و نیم بعد از ظهر که زمان شهادت امیر است تنظیم کرده‌ایم. روزی دوبار صدای موبایل امیر توی فضای سوت‌وکور خانه می‌پیچد تا حاجی و امیر را یاد کنیم.

 

من مادر امیر بودم، اما امیر همدم همراه و استاد من بود. توی هر کاری که فکرش را بکنید، من از امیر کمک می‌گرفتم. تصمیم گرفته بود ماشین بخرد. می‌گفت: مامان، دیگه نمی‌ذارم تو خونه تنها بمونی. هر شب می‌برمت بیرون، می‌برمت مهمونی، می‌برمت هر جایی که دوست داشته باشی. شب که می‌شد، هیچ‌جا نمی‌رفت. به هیچ دوستی قول نمی‌داد و با هیچ کس قرار نمی‌گذاشت. می‌گفت مادرم تنهاست. مریض می‌شدم، تا صبح بالای سرم می‌نشست. حتی یک‌بار سفر مشهدش را به‌خاطر بیماری من لغو کرد. هرچه گفتم: برو. من می‌رم خونه حمید، می‌رم خونه اکرم، قبول نکرد. می‌گفت: کجا برم مامان؟ شما خونه خودمون راحت‌تری. اگه لازم باشه، خودم شب تا صبح بالای سرت می‌شینم. خوبی‌های امیر نگفتنی است. تنها دعایم برایش این بود که خدا از امیر راضی باشد. آخر هم دعایم مستجاب شد. خدا از پسرم راضی شد.

 

توی یک سالی که از شهادت امیر می‌گذرد، روزهای سختی به من گذشته است. راضی‌ام و شاکر برای شهادتش ولی دلتنگی برای امیر بی‌قرارم می‌کند. خاطراتش را که مرور می‌کنم، تحملِ نبودنش سخت‌تر می‌شود. یاد حرفش می‌افتم که می‌گفت: مامان پنج تا پسر داری، بالاخره باید یکی‌شون رو خمس بدی یا نه؟! دلم که هوایش را می‌کند فقط می‌گویم «فدای سر زینب».

 

بعد از شهادت امیر با اکرم رفتیم سوریه زیارت حضرت زینب. وارد حرم که شدم، حال عجیبی پیدا کرده بودم. انگار امیر ایستاده بود و نگاه‌مان می‌کرد.

 

حرم خانم باصفا بود، مثل قبل از زمان جنگ سوریه. دست روی سینه گذاشتم و سلام دادم. بعد هم گفتم: امیرجان، اگر هزار بار دیگه‌ام شهید می‌شدی و تکه‌تکه می‌شدی برای دفاع از حرم بی‌بی، به خدا قسم ارزش داشت.

 

منبع: ماهنامه فکه

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهید ابراهیم هادی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام رضا علیه السلام
  • بدون موضوع
  • سردار شهید علی شادمانی
  • شهید
  • شهید ابراهیم هادی
  • شهید ابراهیم همت
  • شهید امیر لطفی
  • شهید حاج قاسم سلیمانی
  • شهید حاجی زاده
  • شهید حامد جوانی
  • شهید صادق عدالت اکبری
  • شهید عباس دانشگر
  • شهید عباس عبداللهی
  • شهید عبدالله اسکندری
  • شهید علی تمام زاده
  • شهید علی صیاد شیرازی
  • شهید محسن حججی
  • شهید محمد بروجردی
  • شهید مصطفی صدرزاده
  • شهید وحید نومی گلزار

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس