شهید قاسم سلیمانی، سردار دلها: (زیبایی های مدافعان حرم)
🔰 سردار قاسم سلیمانی:
از ۱۹سالگی وارد جنگ شدم.
۴۰سال است که در درگیریها هستم اما هیچ صحنهای به زیبایی مدافعان حرم ندیدهام.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔰 سردار قاسم سلیمانی:
از ۱۹سالگی وارد جنگ شدم.
۴۰سال است که در درگیریها هستم اما هیچ صحنهای به زیبایی مدافعان حرم ندیدهام.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
وحید نومی گلزار در پنجمین روز مرداد ماه سال ۱۳۶۱در شهر تبریز به دنیا آمد. و دو برادر و خواهر هم بعد از خودش دارد. در آن روز که وحید متولد شد، کسی نمی دانست این فرشته ای است از یاران امام حسین (ع)، آمده تا درس عاشورا را برای مان تدریس کند , و بفهماند که ” کل یوم عاشور ” است. کسی نمی دانست کودکی که به دنیا آمده، قرار است به کاروان امام حسین (ع) بپیوندد. وحید در عربی به معنی تنها، یکتا، و جدا از دیگران، گویی سرنوشت اسمی را از اول برای وحید انتخاب کرده بود که از روز تولد او خاص ترین بنده خدا باشد، و چه سرنوشتی…
وحید دوران دبستان خود را تا اول راهنمایی در شهر بندر عباس می خواند. از کلاس دوم راهنمایی تا دیپلم را در مدارس تبریز به اتمام می رساند. در ایام نوجوانی اهل مسجد بود و در آن فضاها روحیات خاصی پیدا می کند. وحید از آن بچه هایی بود که بیشتر از سنش می دانست و شناختش از دنیای اطراف بیشتر بود. رشد وحید در خانواده به گونه ای بوده که مطابق فرامین اسلامی بود. تقید به حلال و حرام در خانواده وحید یک اصل اساسی بود. و این عامل در عاقبت به خیری وحید نقش موثری داشته است. بعد از دریافت مدرک دیپلم راهی خدمت مقدس سربازی می شود. بعد از اتمام خدمت سربازی برای ادامه تحصیل در رشته آی . تی که پیش نیاز آن زبان بود وارد دانشگاه مولتی مدیا (MMU) کشور مالزی می شود. حدود یک سال و نیم در کشور مالزی بعد از اتمام دوره زبان انگلیسی به ایران بازمی گردد. در پالایشگاه بندر عباس کارمند رسمی شرکت پخش فراورده های نفتی، بازرس جایگاهای cngو کارت هوشمند سوخت شرکت نفت می شود. پدر و مادرش بارها وحید را در حال نماز و راز و نیاز باخدا می دیدند که بسیار شور و شوق داشته و با طرز عجیبی گریه می کند و با خدا حرف می زند. همیشه حرف هایش به خداشناسی و یا آیات قرآن ختم می شد.
وحید بیست و سوم دی ماه سال 88 در یک مراسم بسیار ساده و خصوصی با دختر عمهاش عقد می کند. در کل دوران نامزدی اش اصلاً همسرش را نمیبیند، وحید بندر عباس و همسرش تبریز، در طول این دوران فقط از طریق تلفن با همسرش در ارتباط بود. سه ماه بعد از عقد، مراسم عروسی نگرفتند، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند و بعد از آن برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش به بندر عباس به خاطر مسایل کاری رفت. یک روز ناراحت از سر کار به خانه می آید و مستقیم می رود در آشپزخانه و وسایل را جدا می کند، نصف وسایل را برمی دارد. همسرش می گوید : « وحید این وسایل را چه کار میخواهی بکنی؟ » می گوید: «دوستم تازه ازدواج کرده در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل آنهایی که ازنظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم. (در بندر عباس به دختر جهیزیه نمی دهند، همه وسایل را از اول باید یا عروس و داماد باید خودشان بخرند و یا از کهنه ها و قدیمی های دوست و آشنا استفاده کنند.) دو سه روز بعد پدر زن و مادر زن وحید از تبریز به بندر عباس می روند. زودپز نداشتند تا برایشان غذا درست کنند، مادر خانمش با تعجب می گوید: «جهیزیه ات که زودپز بود آن را بیاور تا غذا درست کنیم.»
همسر وحید می گوید: «وحید نصف وسایل را جمع کرد و به دوستش که تازه ازدواج کرده داد.» در آن مدتی که در بندر عباس بودند این کار وحید سه مرتبه تکرار می شود.حتی موتورش را به یکی از دوستانش می بخشد تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترکشان نابود نشود.
ادامه دارد…
هوالشهید
خاطره شهید حامد جوانی
یکی از همکلاسیهای حامد برایم نقل میکرد که روزی در کلاس نشسته بودند و معلم تکالیفشان را روی تخته نوشته و گفته بود که از روی آن بنویسند اما به خاطر اینکه همکلاسی حامد، دفتری همراه نداشت به حامد میگوید که یک برگه از دفترش را به او بدهد. حامد به جای یک برگه، کل دفتر سیمی که آن زمان گران ترین دفتر به حساب میآمد به دوستش داده و در مقابل اعتراض او که میگفت من فقط یک برگه میخواستم نه کل دفتر را، میگوید: «امام علی(ع) فرمودهاند: هر چیزی که برای خود میخواهی برای دوستت هم آن را بخواه، من برگهی پاره شده را برای خودم نمیخواهم برای همین برگه پاره شده به تو هم نمیدهم».
هوالشهید
شهید حامد جوانی، جوان دلیر خطه آذربایجان و اهل تبریز است که در سال ۱۳۹۴ هدف اصابت حملات گروه تروریستی داعش قرار گرفت و ابوافضل گونه دو دست و دو چشم خود را فدای حضرت زینب (س) کرد.
شهید حامدجوانی، جوانیاش را تقدیم سیدالشهدا (ع) کرد. همیشه آرزو داشت تا ۱۴۰۰ سال پیش به دنیا میآمد تا بتواند در رکاب امام حسین(ع) و در راه اسلام جانش را فدا کند اما این جوان بعد از ۱۴۰۰ سال در دفاع از اسلام این تکلیف را بر خود واجب دانست و در نهایت ابوالفضل گونه به شهادت رسید.
هوالشهید
یکی از جوانترین شهدای مدافع حرم
عباس دانشگر
عقیق: در هجدهمین روز از اردیبهشت سال ۱۳۷۲ شمسی در سمنان و در خانوادهای متدین به دنیا آمد.
حضور در مسجد و پایگاه بسیج باعث شد تا رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی آراسته شود و از همان کودکی با احکام و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد.
از آنجا که همواره خنده بر لب داشت، رابطهای صمیمی و عاطفی با دوستانش پیدا میکرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که در اولین برخورد، هر که او را میدید، شیفتهاش میشد.
فردی شجاع و نترس بود. از هشت سالگی به بعد بهطور مرتب در نماز جماعت حضور مییافت و هر سال به همراه دوستانش در مراسم اعتکاف شرکت میکرد.
به جلسات دعای کمیل و دعای ندبه میرفت و پای بیشتر منبرهایی که در مسجد محل و دیگر مساجد شهر برگزار میشد، حضور داشت.
«نه» به مهندسی برای خدمت!
در سال ۱۳۹۰ در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه عالی در دانشگاه سمنان و در رشته مهندسی کامپیوتر (نرمافزار) قبول شد؛ اما به خاطر دوراندیشی و البته عشق و علاقهای که به سپاه پاسداران داشت، در آزمون دانشگاه امام حسین (ع) هم شرکت کرد و قبول شد.
یک هفته در فکر بود که کدام یک را برگزیند. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد؛ اما او به این نتیجه رسید که دانشگاه امام حسین (ع) را که دانشگاهی انسانساز میدانست، انتخاب کند.
به دوستانش میگفت «من دوست دارم برای خدمت به اسلام و انقلاب وارد سپاه پاسداران شوم».
در پنجمین روز از مهرماه سال ۱۳۹۰ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و پس از گذشت یک سال، دوره آموزش عمومی افسری را پشت سر گذاشت و به دلیل فعالیتهای فرهنگیاش در دانشگاه مورد توجه سردار اباذری، جانشین دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) قرار گرفت.
کمسن؛ اما مقاوم!
در اواخر مهرماه سال ۱۳۹۱ فعالیت خود را در کانون اندیشه مطهر و نیز بخش مستندسازی مرکز شهید آوینی آغاز کرد و مدتی نیز بهعنوان دبیر مشاوران جوان فرماندهی در دانشگاه فعالیت میکرد.
در اواخر بهار سال ۱۳۹۲ در دفتر سردار اباذری مشغول به کار شد. با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه بسیار موفق شد تا بنیانهای اعتقادی و اخلاقی خود را روزبهروز مستحکمتر کند و محیط کار، نوع مسؤولیت خطیر و رفتن به مأموریتهای فراوان به همراه سردار اباذری با وجود سن کم، از او مردی دلاور ساخت.
از دستنوشتههای مناجاتگونه او با خداوند متعال برمیآید که در او تحولی درونی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا میدید و از اعمال روزانه خود حساب میکشید.
تا قبل از شهادتش دو بار در پیادهروی اربعین به سمت کربلا شرکت کرد و چندین بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس رفت.
اول نامزدی بهسوی سوریه؟!
در بیست و هشتم بهمنماه سال ۱۳۹۴ دخترعموی خود را به همسری برگزید و عقد موقتی بین آنها خوانده شد.
چند صباحی از دوران نامزدی آنها نگذشته بود که عزم سفر به سوریه کرد و سرانجام برای مبارزه با دشمنان تکفیری در دوم اردیبهشتماه سال ۱۳۹۵ به جبهه مقاومت در سوریه پیوست.
شرایط دشوار منطقه سبب شد که او پس از پایان دوره مأموریتش، ماندن را بر بازگشت به ایران ترجیح دهد و هفت روز سختی را در کنار همرزمانش در جبهه مقاومت بگذراند.
آخرین مسؤولیت او در حلب، فرماندهی گروهان بود.
جوان مؤمن انقلابی!
سرانجام عصر روز بیستم خردادماه سال ۱۳۹۵ در حالی که بیست و سومین بهار زندگیاش را میگذراند، در روستای هویز در حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
پیکر مطهرش پس از وداع و تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین (ع) به سمنان آورده شد و پس از تشییع روی دستهای مردم شهیدپرور شهرستان سمنان در صحن مطهر حرم امامزاده علی ابن اشرف (ع) به خاک سپرده شد.
او کسی نیست جز «عباس دانشگر»؛ جوانترین شهید مدافع حرم؛ همان که لقب «جوان مؤمن انقلابی» را برای همیشه از آن خود کرد.
منبع:فارس