شیطان و سخن چین
✨﷽✨
#به_قلم_خودم
#طلبه_نوشت
#آزاد_نویسی
#رها_نویسی
شیطان و سخن چین
در روزگاران قدیم مردی سخن چینی می کرد ، از یک جا حرفی را می شنید و چند تا درست و نادرست رویش می گذاشت و به افراد دیگر می رساند. روزی از روزها تصمیم گرفت اهالی دو روستا را به جان هم بیندازد .با همین کار همیشگی خودش یعنی سخن چینی.
در راه که می رفت، با یک موجودی وحشتناک برخورد کرد گفت:《تو کیستی؟ 》
او گفت :《من شیطانم،الان یه ماهی می شود که منتظرم تا دو نامحرم (زن و مرد) را به هم برسانم و به گناه بزرگ بیندازم شان، ولی هر دو جوان هستند و کار کمی دشوار است، به این زودی ها نمی شود آنها را متقاعد کرد ،هنوز موفق نشده ام》
مرد سخن چین تعجب کرد و به راه خودش ادامه داد.
به ده بالایی رسید و گفت : 《فلان آبی که از پایین تپه به روستای شما می رسید الان روستای پایینی کاری کرده اند که دیگر آب به شما نمی رسد راهش را بسته اند》 اهالی روستای بالایی تعجب کردند و گفتند :《نه بابا امکان ندارد! ما با آنها دوست هستیم و همیشه هوای ما را دارند 》مرد سخن چین گفت :همین که گفتم ،آنها آب را برای شما بسته اند و به نوعی شما را دوست ندارند و با شما سر جنگ دارند در اولین فرصت بیل و کلنگ های خودتان را بردارید و آماده دعوا شوید.
همین حرف ها را به روستای پایینی هم زد و آنها را هم آماده یک کشمکش و دعوای حسابی در روز مقرر کرد .
بعد در راه باز گشت ، باز شیطان را دید که هنوز نتوانسته کاری بکند…
مرد سخن چین لبخند تلخی زود و گفت:《تو عجب بیچاره ای…
من الان در عرض چند دقیقه دو طایفه ی بزرگ را بر جان هم انداختم…با چند تا جمله، اما تومی گویی من یک ماه است که اینجا منتظر هستم. بابا تو دیگه کی هستی؟! 》شیطان برگشت ، یک جمله تامل برانگیزی را گفت ،
گفت :《بله درست است، من زمان زیادی صرف می کنم، ولی من با انتظار کشیدنم به جاهای بزرگی می رسم، من با همین نطفه ناپاکی که از رابطه نامشروع و حرام ایجاد می شود، صدها چون تویی را متولد می کنم که در عرض یک دقیقه گناهان زیادی را مثل همین کاری که تو امروز کردی مرتکب شوند. 》
